Home خانه
محمد ابن العاص در محکمه حضرت عمر رض
محمد ابن العاص در محکمه حضرت عمر (رض)
تتبع ونگـارش :
امــیـن الـدیــن «سعـیـدی – سعید افـغــانی»
مــدیـــر مطـالعات سـتراتــــیـژیک افـغـان و
مسؤل مرکز کلتوری دحـــــق لاره- جرمنی
درسالهای که عمرو بن العاص والی ولایت مصر بود ، در یکی از روز ها مسابقه اسب دوانی در میدان وستودیم مرکزی شهر بر پا شد ، در این مسابقه اسب دوانان مسیحی مصری ومسلمان اشتراک به هم رسانیده بودند. در جمله اسب های مسابقه یک اسب از محمد ابن العاص پسروالی مصرکه به سواری یکی از سوارکاران عربی بود، نیز شامل مسابقه شد .
مسابقه اغاز ویکی از اسب ها که شباهت زیادی به اسب محمد بن عمرو داشت، در جریان مسابقه نسبت به اسب ها پیشی گرفت ، محمد بن عمرو به تصور اینکه اسبش برنده شده از فرط خوشحالی از جای برخاسته با فریاد صدا زد : «فرسي ورب الكعبه». یعنی: «قسم به پروردگار کعبه این اسب من است». ولی همین که اسب نزدیک میآید معلوم میشود آن اسب، اسب یکی از مسیحیان قبطی است . و چشم محمد بن عمرو خطا دیده لذا از شدت شرمندگی و برای فرونشاندن خشمش قبطی صاحب اسب برنده مسابقه را با تازیانه می زند و میگوید: بگیر این ضربتها را از دست فرزند اشراف.
خبر این داستان به والی مصر عمرو بن العاص میرسد. او به جای این که فرزندش را ادب کند و از قبطی عذر خواهی کند ، بالکعس جوان قبطی رابه خاطر اینکه نزد حضرت عمر (رض) به مدینه نرود واز عمل پسر نزد امیرالمومنین شکایت نکند بنآ غرض پنهان کردن این دوسیه ، جوان قبطی را زندانی می سازد .
بعد از اینکه مدتی از حادثه در گذشت ، عمرو بن العاص فکر کرد ، که کویا این داستان دیگر در بین مردم کهنه وبی سر وصدا شده ، لذا او را از زندان آزاد نمود ولی جوان قبطی که ازجمله یکی از فرزندان اعیان و اشراف شهر مصر بوده ، ضربه فرزند والی رااز یاد نبرده ، از جانب دیگر از عدالت امیر المؤمنین مطلع بود رخت سفر به مدینه می بندد ومیخواهد موضع را غرض اخذ قصاص ازپسروالی مصر به سمع امیر المومنین حضرت عمر (رض) برساند .
جوان قبطی بعد از اینکه به شهر مدینه میرسد یکه راست بحضور حضرت عمر (رض) رفته وداستان وشکایت نامه خویش را بحضور اش بعرض میرساند .
حضرت انس بن مالک که راوی این داستان است ، می فرماید :
حضرت عمر شکایت نامه جوان قبطی را استماع نمود و سپس می فرماید :(اینجا بمان)، چندی نگذشت که فهمیدیم حضرت عمر فرمان داده تا عمرو بن العاص والی مصرو همچنان فرزندش محمد از مصر به مدینه آیند، چون ناگهان دیدیم که هر دو آمدند.
حضرت عمر آنها را به مجلس خلافت احضار و قبطی شاکی را نیز در ِآنجا حاضر فرمود، تا مجدداً شکایتش را در حضور آنها تکرار نماید.
چون محمد بن عمرو در حضور مردم به جرم خود اقرار نمود، آن حضرت تازیانهای را که در دست داشت به دست جوان قبطی داد و فرمود این تو و این فرزند اشراف که تو را بیتقصیر زد، اینک او را با دست خود با این تازیانه بزن قصاصت را از او بگیر.
قبطی تازیانه را برداشت و در حضور خلیفه و اهل مجلس، محمد بن عمرو را زیر ضربت تازیانه گرفت. حضرت عمر میفرمود: «بزن فرزند اشراف را» سپس فرمود: «بزن بر فرق سر خود عمرو بن العاص، چه فرزندش تو را بدین سبب زد که او در آنجا قدرت دارد» عمرو بن العاص عرض کرد «یاامیرالمؤمنین! عفو بفرما، حقش را گرفتی و وجدانت را از این بابت راحت فرمودی». قبطی نیز عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! کسی را که مرا زده بود، زدم.
حضرت عمر فرمود: به خدا قسم اگر این والی را میزدی تو را از شلاق زدن ان منع نمیگردم ، تا آن که خودت دست از زدنش باز میداشتی، حضرت عمر: پس از آن رو به عمرو بن العاص کرد و حقیقتی گفت که تاریخ بشریت از زبان کسی جز عمر نشنیده و همیشه تا ابد برای او آن را ثبت کرده است. میدانید چه فرمود؟ فرمود: «يا عمرو! متى استعبدتم الناس وقد ولدتهم أمهاتهم أحراراً؟»یعنی: «ای عمرو! از کی مردم را برده گرفتهاید و حال آن که مادرانشان آنها را آزاد زاییدهاند؟».