Home خانه
!فشار مشرکین بر ابو طالب جهت برګشتاندن پیامبر اسلام (ص) از دعوت حق
فشار مشرکین بر ابو طالب جهت برګشتاندن پیامبر اسلام (ص) از دعوت حق!
تتبع ونگـارش :
امــیـن الـدیــن «سعـیـدی – سعید افـغــانی»
مدیـــر مطـالعات سـتراتیژیک افغان و
مسؤل مرکز کلتوری دحـــــق لاره - جرمنی
سیرت نویس مشهور جهان اسلام محمد بن اسحاق بن یسار (متولد سال 85 هجری وفات 150 هجری قمری ) می نویسد: تعداد از رهبران وشخصیت های معتبر قریش به نمایندگی از قوم خویش به نزد ابو طالب کاکای پیامبراسلام محمد مصطفی صلی الله علیه وسلم آمدند وعرض داشتند:
ای ابوطالب، پسر برادر شما خدایان ما را به باد تمسخر می گیرد ، از دین ما عیبجویی میکند، افکار ما را جاهلانه می شمارد ،پدران و نیاکان ما را گمراه می داند !دست وی را از ما باز دارید، یا اینکه از سر راه ما و او کنار بروید، شما هم خودتان مانند ما با او مخالف هستید، ما میتوانیم شر او را از سر شما کوتاه کنیم!
ابوطالب به نرمی با آنان به بحث وتبادل نظر پرداخته، وجوابات منطقی وقـناعت بخشی به آنان ارایه داشت. سران قریش برگشتند، ولی پیامبر اسلام محمد مصطفی صلی الله علیه وسلم به کار وفعالیت دعوتی وتبلیغی خویش ادامه داد. دین الله تعالی را ترویج میفرمود ومردم را به سوی اسلام دعوت می نمود . (سیرة ابنهشام، ج 1، ص 265. )
بعد از یک مدت قریشیان ملاحظه نمودند که فعالیت محمد صلی الله علیه وسلم کما فی سابق به همان قوت ادامه دارد وازدعوت الی الله لحظهای فروگذار نمیکند. به مشاهدۀ این حالت، نتوانستند زیاد تاب بیاورند. همۀ فکر و ذکرشان فعالیتهای حضرت محمد صلی الله علیه وسلم و توطئه برای مقابله با ایشان بود، تا آنکه تصمیم گرفتند با شیوههای سرسختانهتر و خشنتر از پیش، بار دوم به نزد ابوطالب به شکایت بروند.
فشار های تهدید آمیز بر ابوطالب :
سران قریش برای بار دوم به نزد ابوطالب آمدند و گفتند: ای ابوطالب، شما درمیان ما ازشرف و منزلت خاصی برخوردار هستید، ودر ضمن رهبر وازجمله بزرگان قبیلۀ ما هستید. از شما درخواست کردیم که دست برادرزادۀ تان را از سرما کوتاه کنید، شما ترتیب اثر ندادید. ما-بخدا- دیگر تاب شکیبایی در برابر این وضعیت را نداریم، پدران و نیاکان ما را تمسخر می نماید ، افکار ما را جاهلانه تلقی میکنند، خدایان مارا عیبجویی میکنند! اینک دیگر، شما خود دست او را از سر ما کوتاه میکنید، یا آنکه ما همگی در برابر شما و برادرزادۀ شما به نبرد برمیخیزیم، تا یکی از دو طرف سر به نیست و ریشهکن گردد!؟.
این وعد، وعید و تهدید اشراف مکه بر ابوطالب بس گران آمد. شخصی را نزد رسول الله صلی الله علیه وسلم فرستاد وآنحضرت را به خانۀ خویش فراخواند، و به ایشان گفت: ای پسر برادر من، قوم و قبیلۀ شما نزد من آمدهاند و با من چنین و چنان گفتهاند، رعایت حال من و خودتان را بکنید، و مرا به وضعیتی که تاب تحمل آن را نداشته باشم دچار نگردانید!
پیامبر صلی الله علیه وسلم از صحبت های کاکای خویش طوری درک نمودند که : کاکای شان بنای سلب حمایت خویش را از ایشان دارد، و در کار پشتیبانی و مددرسانی آن حضرت ناتوان شده است، گفتند:
«يا عم، والله لو وضعوا الشمس في يميني والقمر في يساري على أن أترك هذا الأمر حتى يظهره الله أو أهلك فيه، ما تركت». « کاکا جان ، بخدا، اگر آفتاب را در دست راست من، و ماه را در دست چپ من بگذارند، تا من این دعوت الهی خویش را، پیش از آنکه خداوند آن را پیروز گرداند، یامن خوددر این راه از میان بروم، رها سازم، من دست از این کار بر نمی دارم !».
آنگاه اشک در چشمانشان جمع شد و گریستند و از جای برخاستند که بروند. چند قدمی که دور شدند ابوطالب ایشان را صدا کرد. وقتی به سوی وی بازگشتند، گفت: برو، برادرزادۀ عزیزم، و هرچه میخواهی بگوی، که من به خاطر هیچکس و هیچ چیز دست از حمایت تو برنمیدارم! (سیرةابنهشام، ج 1، ص 165-166.)
واین ابیات زیبا را زمزمه کرد:
وَالله لن يصلوا اليک بجمعهم ـ حتي اوسد في التراب دفينا
فاصدع بامرک ما عليک غضاضةٌ ـ وَابشرْ وقر بذاکَ منکَ عُيونا
(بخدا، هرگز این جماعت در برابر شما دست به یکی نخواهند کرد، مگر زمانی که مرا درمیان گور به خاک سپرده باشند، برو در کار خویش بکوش، که تو را هیچ باکی نیست، و مژده بده، و از این بابت شادمان و خشنود باش!). (دلائل النبوة، بیهقی، ج 2، ص 188.)
سومین فشارسران قریش بر ابوطالب:
وقتی سران قریش دیدند که حضرت محمد صلی الله علیه وسلم سخت به کار خویش مشغولاند، دریافتند که ابوطالب راضی نشده است دست از حمایت ایشان بکشد، و عزم جزم کرده است که با آنان دشمنی آغاز کند، و صف خود را از آنان جدا کند. عمارهبن ولیدبن مغیره را برداشتند و نزد ابوطالب بردند و به او گفتند: ای اباطالب، این جوان رشیدترین و زیبا اندامترین جوان قریش است، او را بگیرید و از عقل ،هوش و مدد وی مستفیدشوید، و او را به فرزندی بگیرید، از آن شما باشد، و در برابر، این برادرزادۀ خودتان را که با دین شما و دین پدران و نیاکان شما مخالفت آغاز کرده، و یکپارچگی قوم و قبیلۀ شما را از میان برده، و عقاید و افکار آنان را سفیهانه و جاهلانه خوانده است، در اختیار ما بگذارید، تا او را بکشیم، یک مرد در مقابل یک مرد!
ابوطالب گفت: بخدا، خیلی بد وغیر منصفانه ، با من معامله میکنید! میخواهید پسرتان را به من بدهید تا به نیابت از شما او را بزرگ کنم، و در برابر، من پسرم را به شما بدهم تا او را به قتل برسانید؟! بخدا، هرگز چنین چیزی امکان نخواهد داشت! مطعم بن عدّی بننوفل بن عبدمناف گفت: ای ابوطالب، بخدا، قوم و قبیلۀ شما با شما از در انصاف درآمدهاند و هرچه در توان داشتند، کوشیدند تا شما را از آنچه ناخوش میدارید رها سازند، اما، نمیبینم که شما نسبت به آنان پذیرش نشان بدهید!
ابوطالب گفت: بخدا، شما با من از در انصاف درنیامدهاید! بلکه تو تصمیم گرفتهای که مرا تنها بگذاری، و با این جماعت بر علیه من قیام کنی، اینک، بکن هر آنچه خواهی!.
وقتی قریش در این گفتگوها و مذاکرات شکست خوردند، و نتوانستند ابوطالب را راضی کنند که حضرت محمد صلی الله علیه وسلم را از ادامۀ کارشان بازدارد، ومانع پیشرفت ایشان در دعوت بسوی دین خدا بشود، تصمیم گرفتند، به همان راهی بروند که تاکنون کوشیده بودند از گام نهادن در آن راه بپرهیزند، و خویشتن را از پیمودن چنان راه پرخطر و پرفراز و نشیبی دور نگاهدارند، یعنی راه منحصر به فرد آزار رسانیدن و تعدی و تعرض کردن به رسول الله صلی الله علیه وسلم.
الهم صلی علی محمد و علی آل محمد