Home خانه
داستان کوتاه ازپیرمرد یهودی وحضرت عمر رض
داستان کوتاه ازپیرمرد یهودی وحضرت عمر(رض)
امین الدین سعیدی – سعید افغانی
امیر المومنین حضرت عمر (رض) عادت داشتند که در وقت فراغت غرض مطلع شدن از حال وزندگی مسلمین مشغول گشت وگزار در بین محلات مختلفی مردم شود ،روزی در شهر پیرمرد نابینایی را دید که در کنار خانهای ایستاده و از مردم مصروف گدایی است ، دیدن این وضع برای خلیفه ناگوار تمام شد ، که چگونه شخصی از رعیت اش مصروف گدایی باشد. حضرت عمر (رض) پیش رفت و از پیر مرد پرسید! چه چیز تو را مجبور به سوال گری و گدایی کرده است؟ پیرمرد نابینا گفت! از خلیفه بپرس و دگرگونی زمانه.
حضرت عمر (رض) پرسیدند: آیا نیاز داری از بیت المال نمیگیری؟
پیرمرد جواب داد: هرگز! زیرا من یهودی هستم.
پس از شنیدن این جواب ، خلیفه دستش را به آرامی بر پشت پیر مرد کشید آنگاه دست های ضعیف و ناتوان پیر مرد فقیر را در میان دستهایش گرفت و با محبت از او خواست همراهش برود.
مرد نابینا که حضرت عمر(رض) را نمیشناخت پرسید: کجا باید بیایم؟ حضرت عمر (رض) بدون آنکه خود را معرفی کند فرمود: به خانهی من بیا. میخواهم مقداری پول به تو بدهم، زیرا اکنون چیزی همراه خود ندارم.
پیرمرد به راه افتاد و حضرت عمر(رض)مرد یهودی را به خانه خویش برد و به خزانه دار بیت المال گفت: این پیر مرد یهودی است، به خدا قسم که ما در حق او به عدالت رفتار نکردهایم، زیرا صدقات از آن فقراء و مساکین مسلمان و اهل کتاب است در حالی که او از افراد نیازمند است که اهل کتاب میباشد.
پیر مرد یهودی وقتی فهمید او امیرالمؤمنین است مسلمان شد. به پیر مرد نابینا مبلغی پول داد سپس برای امثال او از غیر مسلمانها حقوقی تعیین کردند تا گدایی نکنند و آبروی شان محفوظ بماند.
(مواخذ از کتاب :زندگینامه فاروق اعظم عمر بن خطاب نوشته :محمد کامل حسن الحامی مترجم:مولوی غلام حیدر فاروقی)